سفارش تبلیغ
صبا ویژن



وقتی لیلا استاد را خاموش می کند! - گوجوآ (خاطرات دوران دانشجویی)

چند وقت پیش سر کلاس نشسته بودیم، مریم که به علت قاطی مرغ ها شدن در محفل ما حضور نداشت(قیافه ی مریم در کلاس ها، در راهروها و در اماکن عمومی و غیر عمومییییی )

مونده بود ناهید و زهرا و لیلا!

استاد گرام هم که بی خود و بی جهت خودش رو واسه ما خسته می کرد و با کمال سرخوشی روی تخته سفید(جدیده) عناصر مختلف یک ماده قانونی رو رسم می کرد، ما سه تا هم یه نگاه به گوشی، یه نگاه به هم یه نگاه به استاد  می انداختیم، و در عجب وقت با برکت کلاس سخت غوطه ور بودیم که ناگهان لیلا با خرسندی تمام گوشی با کلاسش رو که البته به خاطر قیافه ی نادرش بین ما به کتلت معروفه، طرف استاد گرفت و به خیال اینکه گوشیشی پتانسیل کنترلی هم داره، گفت:

الان استاد رو خاموش می کنم!

البته استاد عمرا کوتاه نیومد و فکر می کنیم اشعه های ماورایی از استاد رد، و بعد از پژواک با تخته سفید(همون که جدیده) به خودمون خورد

چون تمام ساعت کلاس رو بعد از این مسئله تو خواب گذروندیم!! 

-----------------------------------------------

- لیلا رفت مکه و برگشت ولی آدم نشد!

- زهرا هنوز به کار مشاوره ی ازدواجش ادامه می ده(خدایی خیلی خوب مشاوره می ده)

- ناهید....ناهید....خب یه کم درگیره با خودش، درست میشه!

- مریم... نگم بهتره... دانشگاه رو با کویت اشتباه گرفته!



نویسنده » زهرا،لیلا،ناهید،مریم . ساعت 5:57 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 12