سفارش تبلیغ
صبا ویژن



گوجوآ (خاطرات دوران دانشجویی)

سلام

امروز بز هکاری اطفال داشتیم.

واحدی که به زور چنگ و دندون گرفتیم.

ظرفیت کلاس پر شده بود.

کلی تمنا کردیم تا ظرفیت کلاس رو بالا بردند، خودمون رو چپوندیم تو کلاس!

(ببخشید من ساین این آقاهه که دماغش دراز می شه رو پیدا نمی کنم.)

این اولین باری بود که با همه ی ورودی های 83 یه کلاس داشتیم.

واویلا بودند.

صندلی که به اندازه کافی تو کلاس نبود.

من و زهرا با هم رو یه صندلی نشستیم.

جلومون یه ردیف 83 ای نشسته بودند.

اول یه نارنگی درآوردند پوست کردند و خوردند.

بعد یه سیب نفری یه گاز زدند.

بعد انار درآوردند.

ما 84 ایها که به شیطون و بد بودن تو دانشگاه معروفیم جلوی اینها کم آوردیم

بعد نوبت به کلاس ادلی اثبات دعوی رسید

ما هی دیدیم این 83 ای ها از کلاس می رند بیرون ولی کسی بر نمی گرده

آخر کلاس ما موندیم و 7 نفر از کلاس 25 نفره 83 ای ها!



نویسنده » زهرا،لیلا،ناهید،مریم . ساعت 10:21 عصر روز یکشنبه 87 مهر 21


 

سلام

دیروز تولد زهرا بود.

بهش تبریک می گیم.

ده روز پیشم تولد لیلا بود

ولی چون بودجه نداریم

بهش تبریک نمی گیم.



نویسنده » زهرا،لیلا،ناهید،مریم . ساعت 8:33 صبح روز یکشنبه 87 شهریور 24


چند وقت پیش سر کلاس نشسته بودیم، مریم که به علت قاطی مرغ ها شدن در محفل ما حضور نداشت(قیافه ی مریم در کلاس ها، در راهروها و در اماکن عمومی و غیر عمومییییی )

مونده بود ناهید و زهرا و لیلا!

استاد گرام هم که بی خود و بی جهت خودش رو واسه ما خسته می کرد و با کمال سرخوشی روی تخته سفید(جدیده) عناصر مختلف یک ماده قانونی رو رسم می کرد، ما سه تا هم یه نگاه به گوشی، یه نگاه به هم یه نگاه به استاد  می انداختیم، و در عجب وقت با برکت کلاس سخت غوطه ور بودیم که ناگهان لیلا با خرسندی تمام گوشی با کلاسش رو که البته به خاطر قیافه ی نادرش بین ما به کتلت معروفه، طرف استاد گرفت و به خیال اینکه گوشیشی پتانسیل کنترلی هم داره، گفت:

الان استاد رو خاموش می کنم!

البته استاد عمرا کوتاه نیومد و فکر می کنیم اشعه های ماورایی از استاد رد، و بعد از پژواک با تخته سفید(همون که جدیده) به خودمون خورد

چون تمام ساعت کلاس رو بعد از این مسئله تو خواب گذروندیم!! 

-----------------------------------------------

- لیلا رفت مکه و برگشت ولی آدم نشد!

- زهرا هنوز به کار مشاوره ی ازدواجش ادامه می ده(خدایی خیلی خوب مشاوره می ده)

- ناهید....ناهید....خب یه کم درگیره با خودش، درست میشه!

- مریم... نگم بهتره... دانشگاه رو با کویت اشتباه گرفته!



نویسنده » زهرا،لیلا،ناهید،مریم . ساعت 5:57 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 12


اگر از احوال ما جویا هستید ما همگی خوب و خوش و سر حال هستیم!

(می دونم همه نگران بودین)

لیلا و مریم و زهرا و ناهید ، هممون برگشتیم یونی(یا همون به قول شما دانشگاه!!)

روز اول دانشگاه به خوبی و خوشی سپری شد، روز دوم هم به خوشی و خوبی سپری شد، روز سوم هم به .... سپریش می کنیم!

دیگه خدمتتون عارضیم که.... اساتید هم خوب هستن، سلام میرسونن خدمت همگی، توصیه کردند کمی درس بخونیم

البت این فقط یه توصیه است( جنبه ی ارشادی داره نه مولوی!) اگر استطاعتشو داشتیم بهش عمل میکنیم!

همین دیگه

به سلامتی می تونید تشریف ببرید.

آهااااااااااان راستی

ببینید

شما که محترمید و تشریف میارید اینجا میخونید

لااقل این دست مبارک رو ببرید به سمت کیبورد یک فروند کامنت هم بگذارید

باور کنید هم خدا خوشحال میشه

هم بنده ی خدا خر ذوق!!

(ما کلا به این آیکون لول علاقه ی وافر داریم، اصولا)

 

 



نویسنده » زهرا،لیلا،ناهید،مریم . ساعت 12:21 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 19


خب... الان که دارم این مطلب رو می نویسم هر کدوممون یه طرفیم!

ناهید که برگشته خونشون

زهرا هم که برگشته خونشون

مریم هم برگشته خونشون

لیلا هم برگشته خونشون

گاگول شدین نه؟

خلاصه غرض این که الان از هم جدا شدیم

دیگه کسی نیست دانشگاه رو آباد کنه!

ولی عیبی نداره

یه چند روزی دانشگاه استراحت کنه

ما هم با انرژی بیشتر میریم سراغش و ....بله!

دیگه این که خواستیم جمیعا عید رو به همتون تبریک بگیم!

ایشالله که سال خوب و پربرکت و پر از شادی و محبت و ....از این جور چیزا داشته باشین!

لحظه سال تحویل دعا یادتون نره

شده خودتونو فراموش کردین ما رو فراموش نکنین!

تا سال بعد

خدانگهدار



نویسنده » زهرا،لیلا،ناهید،مریم . ساعت 11:35 عصر روز سه شنبه 86 اسفند 28


<      1   2   3      >